ای کجی آموخته پیوسته از ابروی خویش


راستی هم یاد گیر از قامت دل جوی خویش

کعبهٔ ما کوی توست از کوی خود ما را مران


قبلهٔ ما روی تو ما را مران از کوی خویش

سر به بالین فراقت هر کسی شب تا به روز


ما و غم های تو و سر بر سر زانوی خویش

شب چو بر خاک درت پهلو نهادم گفت دل


من ز پهلوی تو در عیشم، تو از پهلوی خویش

چون هلالی را فلک سرگشته می دارد چنین


بی جهت می نالد از ماه هلال ابروی خویش